چقد خوبه که خدایی :)

ساخت وبلاگ

چند وقت بود نیومده بودم. اصولا نگرانیامو اینجا می نویسم. این دو ماه روزای خیلی سختیو گذروندم. خیلی فشار بود. اما نگران نبودم. نمی دونم چجوری لایق این حس عجیب شده بودم. یه حس فوق العاده ای که خدا هر لحظه بهم می گفت " بسپرش به من ". ینی ته دلم قرص قرص بود. می دونستم همه چیو خودش حل می کنه. هیچ وقت تو زندگیم ای حسو تجربه نکرده بودم یا اگه بود خیلی موقتی بود. بره چند لحظه و بعدم زود تموم میشد. اما این بار فرق داشت. حس می کردم یه لایه محافظتی خیلی محکم دورم کشیده. هیشکی نمی تونه بم آسیبی برسونه یا حتی ناراحتم کنه. هنوزم دارمش :)

می تونم اعتراف کنم که تموم عمرم این حسو کم داشتم. تجربه کردنش باید از طریق اعتقاد واقعی و شناخت درست حق صورت بگیره. اما من نداشتمش. ینی می دونی هر بار که تو یه آمپاسی گیر می کردم می گفتم بارای قبلی فرق می کرد اینبار دیگه حتمن خدا ولم می کنه. انگار مثلا حد و اندازه داره رحمت بی کران حق! ازین طرز فکرم، ازین بی اعتمادی احمقانه ای که به لطف خدا داشتم متنفر بودم. فکر کنم دید من انقد شعور ندارم که خودم به این درک و باور برسم خودش این باور و این ارتباط فوق العاده قوی رو بینمون ایجاد کرد. 

تموم این روزای سختو خودش برد جلو. با بهترین نتیجه همشون تموم شدن. به بهترین نحوی که میشد :)

روزی پرنده می شوم...
ما را در سایت روزی پرنده می شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1cockpit7 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت: 2:33